چت اتکینز: Just play man Just play ! (به مارک نافلر میگوید)
بابک: آره !حال عجیبی دارم...(Yahoo Messenger )
امیر علی:ok! فقط قبلش بهم زنگ بزن(Yahoo Messenger)
مامان به بابا : اون تلوزیونو خاموشش کن !!!!!(در طی یک پروسه ۳ دقیقه ای همین تبدیل به یک دعوای مسخره و همیشگی میشود)
ساعت : ۱:۳۰ صبح
کمی جیش دارم. مارک نافلر خمیازه میکشد. بابک چند کیلومتر اونورتر تو تختش کش و قوس میاد و دیگه به اون دختر فکر نمیکنه. امیرعلی هنوز بیداره کارهای مهمی برای انجام دادن داره
ساعت : ۱:۳۵ صبح
رهبر ارکستر کانال MEZZO به صفحه سیاه تلویزیون چسبیده و به زنش که ۲ ماه پیش ترکش کرد فکر میکنه
مامان و بابا از هم دلخورن و هی مامانم لابلای خورخور بابام غلط میزنه.
ساعت : ۱:۴۵ صبح
مارک باهام دست میده ٬ Fender قرمزشو آروم ور میداره ٬ آروم طوری که مامان و بابا بیدار نشن تا دم در همراهیش میکنم. میگه :No, Thanx, I'd rather go on foot and perhaps smoke a bit...
میگه برام ماشین نگیر ٬شبو دوست دارم
جیش می کنم.
آروم از پنجره بیرون میخزم
بابک خوابشو بازم میبینه.
امیرعلی بیداره
کوچه تاریکه
دختر زیبای من گم شده.
کاش یه چراغ نفتی داشتم.
کوچه سرده
مامان خواب جوونی بابامو میبینه و کوچه خواب منو
ساعت : ۲ صبح.
به این خوبی کم پیش میاد آدم بنویسه...ریدی به حالم اما!
سلام خیلی خیلی سدو قشنگ بیان میکنی خیلی خوشم اومد مانی جان
موفق باشی دوست من
آقا!!!!!! مانی!!!!!!! تو چه خوب مینویسی که!!!!! نمیدونی چه انگشت حیرتی به دندان گزیدم!!!! ببین... نمیدونم چه گوئم!!! اعتبارت پیش من رفت حول و حوش ۱۰۰. به خدا.
ادامه بده پسر. جاست رایت من. جاست رایت. ای ول. اند کیپ آن رایتینگ
نافلرو این دفعه دعوت کردی به منم بگو بیام. پیک بنفششو پیشم جا گذاشته.
ای ول! من از شروع وبلاگم راضی نبودم. اما اگه جای تو بودم٬ راضی بودم.
بعدشم استاد زبان!!! gray days نه grey days
او هیچی!!
سیو یِک فروردین روزِ خوبیه برایِ اشنا شدن با وبلاگ مانیِ عزیز٬دلیلشو نمیدونم ولی میدونم که همینطوره!
... و شاید زندگی همین باشد. ! خوش میگذره مانی ؟ سلام. هیچ وقت به این بدی نبوده . هیچ وقت هم از این بهتر نشده . فکر گنم افتضاحه !!! ویـــــــــرا چی به سره تو اومد ؟ کســـه دیگه ای اینجا پیـدا میشه که احساس منو داشته باشه ؟