مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

دلتنگی های یک دامپزشک پیر عاشق

تا حالا انقدر به چشمانش نگاه نکرده بودم.شاید فرصت نشده بود. یا شاید شرم نمیگذاشت. به مغازه ها چشم دوخته بود و به لباس های زیبای زنانه ای که اکنون دیگر معنایی را به ذهن پیر و قلب شکسته اش متبادر نمیکرد. -مثل همه ی صحنه های دراماتیک دیگرـ نفس عمیقی میکشید و نگاه میکرد: - "فکر میکردم با شما میام کیش یه کمی دلم وا میشه. اما بعد از منصوره ........"-مکث میکند. چهره پیرش در هم میشود. نور فلشر های رنگی مرکز خرید برزگ و بی معنی را میشد در چشمانش دید.-" هیچ کدوم از اینا برام معنی نداره. اون موقع فکر میکرذم براش اینو بگیرم اونو بگیرم ......میرم تهرون دلش خوش باشه خوشحال شه....." 
دبگر نمیتواند. سرخی چشمانش به بار مینشیند : اشک.
میگوید : "اما حالا دیگه اینا برام چه فایده ای داره؟" باز نگاهش را از من میگیرد و وظیفه محرمیت اشکهایش را به مدل مو زرد پشت ویترین میسپارد. به عشق فرسوده و باخته اش می اندیشد. به آن روز زشت تابستانی که عصای مبهوت پیرزن فهمید تا ابد باید به دیوار تکیه دهد. روزی که مادر بزرگ دنیای لواشک های ترش و خانگی کودکی میان حضار سیاه پوش ((لا اله اله الله)) گو گم شد ٬ گورکن جوان با دست عرق جبینش را زدود و نوه ی جوان با چشمانی پر و چانه ای لرزان سرش را از گور گرداند و به جنوب چشم دوخت. جایی که آبهای خلیج خاطرات کودکی اش را صبورانه میشست.
-"دلبستگی خیلی سخت است!" پیر است و کودک و صاف. دستم را روی شانه هایش میگذارم : گرم است.
نظرات 6 + ارسال نظر
گلاره یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:31 ب.ظ http://hollow-years.blogspot.com

چه روزای غمگینیه...بر عکس ظاهرش...

بابک خان یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:43 ب.ظ http://megamainpain.persianblog.com

مثل قبلا ها که می‌نوشتی، خوب. خوشحالم که باز هم می‌نویسی.

اشکان جنابی دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ق.ظ http://alone-theatre.persianblog.com

قلم خوبی داری بدون شک ... منتها اشکالش اینه که در زمینه ی وبلاگ نویسی مثلا آدم باید بگه کیبورد خوبی داری مثلا!

مهرداد چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:11 ق.ظ

سلام.اینو که خوندم کیش زهر مارم شد.
از ۱۲:۳۰ که تو با اژانس رفتی دیگه اینو خوندمو دارم گریه میکنم.مانی جون اون قسمت لواشکا دلمو اتیش زد.وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مگه منصور مامان هم مرد؟
اوه نه!!!!!!!!!!من ۸ساعت قبل کنارش بودم.
اون نمرده.حداقل برای منو تو که نوشیم.
شاید بدون عصا الان راحتتر باشه.
وااااااااااااااااااای
ووووووووای
مانی بالااااااااااااااااااااااااااااااا.
مهریدااااااااااااد
بیایین ناهار یماخا
سویووخ الار ها
تز جلین.
واااااااای
نه. . . .

سـحاب چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:57 ق.ظ http://s4hab.persianblog.com

O so old they are...
they bare the neverending grief...
Age-old miserability
Ancient bitter beauty
Lost is the hope of those,
who walk the moors with pain in heart.
..and all joy it sinks,
buried deep, forever presumed dead.

پندار چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:48 ق.ظ http://version.persianblog.com

Just keep on diging man

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد