پسر موفرفری ریشو نمیدانست که دیگر نباید دختر لاغر ۲۱ ساله که امشب تولدش بود را دوست نداشته باشد. نمیدانست که نباید اینقدر بی مهابا دلش را باز کند. من نمیتوانستم اینها را به او بگویم. درد به او میگفت. شاید به زودی. هنوز فکر میکرد مسیح زنده است. عشق میورزید و هیچ در ازایش طلب نمیکرد. و نمیدانیست که پیامبر مصلوب جز مشتی درد و دروغ برایمان به جای نگذاشت.
wait.,there should be a light to lead on the way,for the strangers,like me n you,com'on if there's no way,i should take ur hands n take u to the land, . !
از جنس زندگیست..
سپاس برای لحظه های نابی که جاری ساختی.
از تاریخ نوشته ها پیداست که باید مدت درازی سپری کنی تا نوشته ای دیگر حک شود اینجا
خوش قلم باشی..
رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیییییستو
کمال را برای توئ کمااااااااال پررست
مانی به چه حالی؟این طوری تصور کن که اصلا پسر مو فرفریه نباید بدونه که نباید دختر لاغره رو دوست داشته باشه...بذار همون جوری بگذره...
راستم گویی!
مانی بنویس!
لطفن سرتم تونجوری تکون نده که ای وای٬ چه روزگاریه٬ من چرا نمی نویسم و اینا!
....
پسرک عاشق رو نمیشه به صلابه کشید
نمی خای ادامه بدی ؟!
نمی دونستم اینو نوشتی!
آخ که ریشتو بخورم