امروز ۱۳ به در بود
امروز آسمان مثل همه ۱۳ به درها آبی بود و هیچ تعجبی نداشت
امشب ۱۳ را با بهترین دوستانم در کردم و دلتنگی ام را به باران شب سپردم
تا برساندش به بهترین دوستم و با او تقسیمش کند.
امروز ۱۳ به در بود. روزی که شب قبلش "پندار" از من پرسید:
-چقدر میخواهی عمر کنی؟
من نمیدانستم اما کودکی درون من میگفت:
-تا وقتی اون زنده باشه!
امروز ۱۳ به در بود و شب که ظرفهای شام -پس مانده لذت ساعتی پیش- را شستم٬
سبزه گره نزده ام را با بقیه هفت سین کوچکم در سطل آشغال آپارتمانی -که اکنون تنها ساکنش منم-
ریختم.
دلم را قرص میکنم و میخوابم.
شب بی نظیریست.
شسیشسیس
خوبه...شبا روزای خوبیه.من شاید محتاطم اما فکر می کنم خوبی هم باید به اندازه خودش نقش بازی کنه...
سلام
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
موفق باشی
دیدی بارون چه خداست؟!
هوووووو!!!! مرتیکه احساساتیییی!!! من که اونجا نبوودممممم !!! باید بگی با بعضی از بهترین دوستانم... یا بهترین دوستانم به جز یکی ... یا ولی جای پویا خالی بود ... یا به سلامتی پندار .
.........