مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

۱۳ به در

امروز ۱۳ به در بود
امروز آسمان مثل همه ۱۳ به درها آبی بود و هیچ تعجبی نداشت
امشب ۱۳ را با بهترین دوستانم در کردم و دلتنگی ام را به باران شب سپردم
تا برساندش به بهترین دوستم و با او تقسیمش کند.

امروز ۱۳ به در بود. روزی که شب قبلش "پندار" از من پرسید:
-چقدر میخواهی عمر کنی؟
من نمیدانستم اما کودکی درون من میگفت:
-تا وقتی اون زنده باشه!

امروز ۱۳ به در بود و شب که ظرفهای شام -پس مانده لذت ساعتی پیش- را شستم٬
سبزه گره نزده ام را با بقیه هفت سین کوچکم در سطل آشغال آپارتمانی -که اکنون تنها ساکنش منم-
ریختم.

دلم را قرص میکنم و میخوابم.
شب بی نظیریست.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
شسیشس دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ق.ظ

شسیشسیس

گلاره دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ http://hollow-years.blogspot.com

خوبه...شبا روزای خوبیه.من شاید محتاطم اما فکر می کنم خوبی هم باید به اندازه خودش نقش بازی کنه...

دختری که هیچ کس و جز تو نداره دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:41 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
موفق باشی

پندار دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:25 ب.ظ http://version.persianblog.com

دیدی بارون چه خداست؟!

پویاا دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:03 ب.ظ

هوووووو!!!! مرتیکه احساساتیییی!!! من که اونجا نبوودممممم !!! باید بگی با بعضی از بهترین دوستانم... یا بهترین دوستانم به جز یکی ... یا ولی جای پویا خالی بود ... یا به سلامتی پندار .

nooshin دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:01 ب.ظ

.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد