-
شبانه
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 01:35
دلم برای جایی تنگ شده که تا به حال نرفته ام. جایی مثل "باغ مخفی" کودکی هایمان. هیچ کس هم نیست آنجا. تنها من و سنگینی ارواح عمیق و پر تفکر خاطرات زندگی ام. در این باغ مخفی که نور سبز تنها از خلال برگ ها بر من میتابد روی خس خس برگهای خشک مینشینم و نوستالژی این انسان میرا -خودم- را مرور میکنم. آنقدر رمز و راز های...
-
دلتنگی های یک دامپزشک پیر عاشق
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 21:13
تا حالا انقدر به چشمانش نگاه نکرده بودم.شاید فرصت نشده بود. یا شاید شرم نمیگذاشت. به مغازه ها چشم دوخته بود و به لباس های زیبای زنانه ای که اکنون دیگر معنایی را به ذهن پیر و قلب شکسته اش متبادر نمیکرد. -مثل همه ی صحنه های دراماتیک دیگرـ نفس عمیقی میکشید و نگاه میکرد: - "فکر میکردم با شما میام کیش یه کمی دلم وا میشه....
-
با آغوشی گشوده
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 03:40
ترجمه ای از شعر With Arms Wide Open از گروه Creed .دوستش دارم و به سادگی حرف مرا میزند. با آغوشی گشوده چندی از شنیدن خبرهای امروز نمیگذرد گویا زندگی ام دگرگونه خواهد شد چشمانم را بستم بنای دعا کردن گذاشتم و اشکهایم گونه هایم را مرور کرد. با آغوشی گشوده به زیر آفتاب خوش آمدی به اینجا همه چیز را نشانت میدهم همه چیز را...
-
من اوووووووووووووووووومدم !!!!
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 03:45
بعد از چند ماه دوری و فیلتر بودن وبلاگ و آویزانی دماغ بنده از این بابت امشب ساعت ۳:۴۰ صبح که پندار و احمد اینجان و شب خوبی پر از انیمیشن و گرافیک و عکاسی و گیتار و پینک فلوید رو گذروندیم با خوشحالی تمام بر میگردم !!! من اووووووووووووووووووووومدممممممممممم!!!!!!!
-
یک تراژدی گمنام
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 09:38
"هوووووو ووووووو هووووو وووووو" میتوانست با صدای باد شروع شود که لابلای درختان بید دانشکده میپیچید٬ یا با یک نمای کلوز آپ از جمعیتی که کنجکاوانه از در پشتی Van نقره ای رنگ مرسدس بنز بهشت زهرا به داخل سرک میکشیدند. یا با صدای ممتد "لا اله الا الله" که از آن طرف حیاط میآمد٬تو را دور میزد و به ماشین ختم میشد. مردن...
-
هیچ
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 22:59
سیگار نمیکشم و جوینت نمیزنم. کمی ریش هام بلند شده و موهامو میبندم. تنهام. چند وقته درست و حسابی ساز نزدم. جز ANIMALS پینک فلوید هم هیچی گوش نمیدم. وقت ندارم. برای یه سری آدم دولتی کله گنده کار میکنم. بهشون میگم: در خدمتتون هسنیم. عرض به حضور شما که....... اگر التفاط بفرمایید...... همونطور که مستحضر هستید...... خیلی...
-
تضاد بهارانه
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 00:14
"آقای دکتر! من میتونم این جوجه رو ببرم خونه؟ امروز Baby Sitter نداره!" دکتر سرش را بر نمیگرداند.نشسته٬ روی دهان بیمار خم شده: "اختیار دارین! خواهش میکنم!" "جوجه" با موهای فرفری سیاه٬ دستان و پاهای فربه و دماغ کوچک کودکانه اش که از فرط نارضایتی جمع شده میگوید: "ا گ گ گ ا ا ا گ گ گ گ!" تازه تازه راه افتاده. نویسنده به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1384 02:33
"-"میخوام قشنگ موهاشو در بیارم. این فری هاشو....." -"آره آره میفهمم. چشاتو ببند...." (کلیک) چشمان بسته ام نارنجی میشوند. یعنی که اگر باز بودند از نور زیادی کور میشدم -" ۴ با همهی خطهای قشنگش!!!! " -"پس اونو کمش کن!" مربع سفید جلوم کم نور میشود. از پشت سرم میشنوم : "کلیک!" کمتر از یک ثانیه سایه کله ام رو روی دیوار...
-
نوستالژی ۴ گانه اردیبهشت
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 04:50
شب بی درنگی میگذشت. کامیون بیدار شبانه٬ خاطرات کودکی دلتنگ نویسنده را از پله های یوسف آباد بارزده بود و می آمد. می آمد و جراغهای متعجب و زردش به شب زل زده بود. نویسنده آه میکشید. کسی سرفه میکرد و شاید در تخت این پهلو و آن پهلو میشد. شب میگذشت. روز را به یاد داشت: پدری کودکش را کنار شمشادها سر پا میگرفت٬ سربازی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 12:26
I have often told you stories About the way I lived the life of a drifter Waiting for the day When I’d take your hand And sing you songs Then maybe you would say Come lay with me love me And I would surely stay But I feel I’m growing older And the songs that I have sung Echo in the distance Like the sound Of a...
-
.........
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 03:04
انقذه خوابم میومد سوسکه رو نتونستم بکشم.(خوب اون هیچی) شب به خیر ۳ صبح
-
سوگندها
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1384 02:46
پا در کفش استاد Megadeth ایران استاد بابک جمالی نموده این حقیر (مثلا) غزلی(!) از این گروه ترجمه میکنم.امید است مقبول درگاه حضرت دوست افتد.آمین. "Promises" From The world needs a hero Album. دو قلب که نزدیکی و صحبتشان نمیباید! به دیاری که بیش زندانی را مانَد. مردم ناممان را نجوا کنان میخوانند به کوچه وای بر داستان...
-
۳۱ فروردین
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1384 02:19
چت اتکینز: Just play man Just play ! (به مارک نافلر میگوید) بابک: آره !حال عجیبی دارم...(Yahoo Messenger ) امیر علی:ok! فقط قبلش بهم زنگ بزن(Yahoo Messenger) مامان به بابا : اون تلوزیونو خاموشش کن !!!!!(در طی یک پروسه ۳ دقیقه ای همین تبدیل به یک دعوای مسخره و همیشگی میشود) ساعت : ۱:۳۰ صبح کمی جیش دارم. مارک نافلر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1384 11:18
خورشید پیر و فربه هنگامی که آن آفتاب پیر و فربه فرو مینشیند ٬ پرندگان عصر تابستانی خواندن از سر میگیرند. هنگام رعد تابستانهی سال ٬ موسیقی در گوشم طنین می افکند. زنگهای دوردست.... چمن تازه کوتاه شده بوئی بس شیرین دارد. به کنار رود ٬ دست در دست هم ٬ روی زمینم بخوابان و بغلطان. و اگر مینشینی ٬ ساکت بمان و پاهایت را از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 18:33
این معده کوفتی هم که همش مشغول ترشح اسید میباشد. بازم که عصبی ام! نمیتونم خلاص شم. بابا اصلا اون موقع که وقتش بود.......... حالا یادت افتاد که مانی بدبخت هم محبت میخواد. اصلا نخواستم دیگه. کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 19:41
کور از همین کیک های بی مزه با بسته بندی مزخرف براق بود که بازش کرد.خم شد.روپوش رنگی اش چروک شد.چای را به دست مرد داد.همان کیک معروف را هم روی رانش گذاشت.لبخندی زد (که البته مرد آنرا ندید یا شاید دید یا شاید حس کرد. نمیدانم.) و رفت. مرد بود؛ عصای سیاهش متکی به دیوار آجری کنارش؛ نیمکت چوبی زیرش و صبح بهاری. صبح بهاری...