مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

I have often told you stories
About the way
I lived the life of a drifter
Waiting for the day
When I’d take your hand
And sing you songs
Then maybe you would say
Come lay with me love me
And I would surely stay

But I feel I’m growing older
And the songs that I have sung
Echo in the distance
Like the sound
Of a windmill goin’ ’round
I guess I’ll always be
A soldier of fortune

Many times I’ve been a traveller
I looked for something new
In days of old
When nights were cold
I wandered without you
But those days I thougt my eyes
Had seen you standing near
Though blindness is confusing
It shows that you’re not here

Now I feel I’m growing older
And the songs that I have sung
Echo in the distance
Like the sound
Of a windmill goin’ ’round
I guess I’ll always be
A soldier of fortune
Yes, I can hear the sound
Of a windmill goin’ ’round
I guess I’ll always be
A soldier of fortune

.........

انقذه خوابم میومد سوسکه رو نتونستم بکشم.(خوب اون هیچی)
شب به خیر ۳ صبح

سوگندها

پا در کفش استاد Megadeth ایران استاد بابک جمالی نموده این حقیر (مثلا) غزلی(!) از این گروه ترجمه میکنم.امید است مقبول درگاه حضرت دوست افتد.آمین.

"Promises" From The world needs a hero Album.
دو قلب که نزدیکی و صحبتشان نمیباید!
به دیاری که بیش زندانی را مانَد.

مردم ناممان را نجوا کنان میخوانند به کوچه
وای بر داستان هاشان که میبافند (اگر کسی را گوش شنیدن باشد!)

تو از آن دیاری
که کس رنج یک ((سلام)) بر خویشتن هموار نمیکند
مگر آنکه کس را میلادی...مرگی..  در کار باشد

و من از آن سامانم
که آرزوهامان را به خاک فرو میکشند
چرا  که رویاهای خویشتنشان مردنی ست!

و آن هنگام که در خیابان قدم میگذاریم
باد ٬ ناممان را به آهنگی خصمانه میخواند
صدای دل شب اکنون آزرده مان میدارد 
چرا که دیگر بسی دیر است
و ترسمان نیز دیر زمانی ست که رفته است....

به دیگر  زندگی تو را خواهمت دید...سوگند میخورم
آنحا که با یکدیگر توانیم بود...سوگند میخورم
تا آن هنگام به بهشت انتظارت میکشم...سوگند میخورم
سوگند میخورم
سوگند میخورم...

جدال بی شماریست از برای گذر از این دروازه های مروارید
اما کس را خیال مرگ یا نجاتی در سر نیست
نیت ایشان آنقدرها هم خوب نیست
بوی اسفالت را میشنوم:
(راه شخصی ایشان هموارگر دوزخ!)
 
 و آن هنگام که در خیابان قدم میگذاریم
باد ٬ ناممان را به آهنگی خصمانه میخواند
دیگر بسی دیر است
و ترسمان نیز دیر زمانی ست که رفته است....

به دیگر زندگی  خواهمت دید...سوگند میخورم
آنحا که با یکدیگر توانیم بود...سوگند میخورم
تا آن هنگام به بهشت انتظارت میکشم...سوگند میخورم
سوگند میخورم
سوگند میخورم...


(چقدر ادبی شد مثلا!!!!)