مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

سرد و پوک

میخزد و می آید دیوانه ام میکند و بی اعتماد و سرد و کلافه. میگریم : تلخ. تلخ تر از دواهای اجباری مرضهای کودکی دشوارم. دست و پا میزنم و همچنان با شاخهای ترسناکش به سینه ام فشار میاورد. میگریم. میگریم. خیالاتی شده ام. چرت و پرت میبینم :‌روشن فکر شده ام !!!!! از خودم متنفر میشوم. حرف میزنم: تلفن بیهوده است و در بند بعد طویل فاصله! میگویم: باشد میخوابم.
بی قرارم. نمیدانم چرا.
شاید مرغ حقی در دوردست جنگل شمال به هنگام زایش میمیرد.

کوتاه

باران
و فراموشی
-این همزاد بی دریغ انسان-
و شب
و تب.

شعری از قدیم...دلتنگی باران نورس

مرغ نغمه خوان! مرغ باران!
زود آمدی باز و در راهت ندیدی برگان زرد را.
زود آمدی باز.
اشتیاقت زین دست بهر چه بود؟
بهاری نیست‌ !
بر آسمان جز سیاهی سواری نیست‌!
اشتیاق گرمت را کشت خواهد این باد یاغی......آخر!
این همه اشتیاق آمدنت بهر چه بود؟
برخیز و برو.
در اینجا مردمان را با نغمه کاری نیست!
با مرغ و آسمان و آفتاب سر و کاری نیست !
برخیز و برو.
از آن پیشتر که بر خاکت کشند این مردمان سیه‌.
زود آمدی باز
و در راهت ندیدی آیا دست زرد باد و باران برگریز را؟
باد سبزی نیست !
درختان و زمین را به پاییز نبضی نیست!
به بوی بهار آمدی نکند اینچنین مشتاق ؟
پس ندیدی در راه برگان زرد را؟
خواهندت کشید فرو مردمان سیه بر خاک پست!
برخیز و برو
برگریز را با نغمه کاری نیست

------پاییز ۸۲ - کاشانک