مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

شبانه

دلم برای جایی تنگ شده که تا به حال نرفته ام. جایی مثل "باغ مخفی" کودکی هایمان. هیچ کس هم نیست آنجا. تنها من و سنگینی ارواح عمیق و پر تفکر خاطرات زندگی ام. در این باغ مخفی که نور سبز تنها از خلال برگ ها بر من میتابد روی خس خس برگهای خشک مینشینم و نوستالژی این انسان میرا -خودم- را مرور میکنم. آنقدر رمز و راز های ناشناخته ام را روی بوم های نم کشیده نقاشی میکنم تا به خواب روم و با زیبا ترین روح دخترانه خاطرات عاشقانه ام تا ابد همبستر شوم. نور سبز همچنان بر من خواهد تابید. جاوید میمانم. جاوید.

دلتنگی های یک دامپزشک پیر عاشق

تا حالا انقدر به چشمانش نگاه نکرده بودم.شاید فرصت نشده بود. یا شاید شرم نمیگذاشت. به مغازه ها چشم دوخته بود و به لباس های زیبای زنانه ای که اکنون دیگر معنایی را به ذهن پیر و قلب شکسته اش متبادر نمیکرد. -مثل همه ی صحنه های دراماتیک دیگرـ نفس عمیقی میکشید و نگاه میکرد: - "فکر میکردم با شما میام کیش یه کمی دلم وا میشه. اما بعد از منصوره ........"-مکث میکند. چهره پیرش در هم میشود. نور فلشر های رنگی مرکز خرید برزگ و بی معنی را میشد در چشمانش دید.-" هیچ کدوم از اینا برام معنی نداره. اون موقع فکر میکرذم براش اینو بگیرم اونو بگیرم ......میرم تهرون دلش خوش باشه خوشحال شه....." 
دبگر نمیتواند. سرخی چشمانش به بار مینشیند : اشک.
میگوید : "اما حالا دیگه اینا برام چه فایده ای داره؟" باز نگاهش را از من میگیرد و وظیفه محرمیت اشکهایش را به مدل مو زرد پشت ویترین میسپارد. به عشق فرسوده و باخته اش می اندیشد. به آن روز زشت تابستانی که عصای مبهوت پیرزن فهمید تا ابد باید به دیوار تکیه دهد. روزی که مادر بزرگ دنیای لواشک های ترش و خانگی کودکی میان حضار سیاه پوش ((لا اله اله الله)) گو گم شد ٬ گورکن جوان با دست عرق جبینش را زدود و نوه ی جوان با چشمانی پر و چانه ای لرزان سرش را از گور گرداند و به جنوب چشم دوخت. جایی که آبهای خلیج خاطرات کودکی اش را صبورانه میشست.
-"دلبستگی خیلی سخت است!" پیر است و کودک و صاف. دستم را روی شانه هایش میگذارم : گرم است.

با آغوشی گشوده

ترجمه ای از شعر With Arms Wide Open از گروه Creed .دوستش دارم و به سادگی حرف مرا میزند.

با آغوشی گشوده

چندی از شنیدن خبرهای امروز نمیگذرد
گویا زندگی ام دگرگونه خواهد شد
چشمانم را بستم
بنای دعا کردن گذاشتم
و اشکهایم گونه هایم را مرور کرد.

با آغوشی گشوده
به زیر آفتاب
خوش آمدی به اینجا
همه چیز را نشانت میدهم
همه چیز را
با آغوشی گشوده
با آغوشی گشوده......

نمیدانم که آماده ام
تا آن مردی باشم که باید
دمی عمیق فرو میدهم ٫ او را در کنار خویش میگیرم
با بهت و ستایش در کنار هم می ایستیم:
ما زندگی را خلق کردیم!

با آغوشی گشوده
به زیر آفتاب
خوش آمدی به اینجا
همه چیز را نشانت میدهم
همه چیز را
با آغوشی گشوده
کنون همه چیز دگرگونه شده است
به تو عشق را نشان میدهم.
 به تو همه چیز را نشان میدهم
با آغوشی گشوده
با آغوشی گشوده

اگر تنها یک و تنها یک آرزو داشتم
آرزو میکردم او {که کنون با توست} به مانند من نباشد
که او درک کند
که زندگی را {شجاعانه} به پیش براند
و در دستان تو نگاهش دارد
و توان آن را داشته باشد
که با آغوشی باز
در کنار تو
پذیرای جهان باشد

با آغوشی گشوده
به زیر آفتاب
خوش آمدی به اینجا
همه چیز را نشانت میدهم
همه چیز را
با آغوشی گشوده
کنون همه چیز دگرگونه شده است
به تو عشق را نشان میدهم.
 به تو همه چیز را نشان میدهم
با آغوشی گشوده
با آغوشی گشوده