امشب شاید غریب ترین شب زندگی من بود. زیاد حرف زدیم. زیاد. و در این بین هیچ کس ندید که من کودکی زاییدم. نامش عشق و رهایی بود و حتما زیباترین کودکی بود که در عمرم خواهم دید. از به دنیا آمدنش کمی دودل بودم اما خطر کردم و زاییدمش و هنوز همه حرف میزدند و من نیمی از وجودم را به این کودک زیبا میسپاردم. زادمش و مغرورم و سربلند و دوستش میدارم. او تنها مال من نیست........
تبریک میگم.
برای منم غریب بود ایضا.