مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

لندرور 62

"فرمونتو بگیر اونور ، 3 گفتم گاز بده"
"(مضطرب) : اینور؟"
"آره آره"
"دیفرانسیل جلو درگیره؟"
"آره"
"ووووووور ورررررر وررررر وررررررررررررر"
"اون پرایده رو بپا!"
"آ ماشالا! درومد!"
"آقا دست درد نکنه. (رفتگر دور می شود.)"
پسر دوم هم سوار می شود : "خیلی بهش حال دادیا!"
"اگه میدونستی منو از چه دردسر بزرگی نجات داد ، 100000 تومن هم کمش بود!"
------------------------------------------
پسر نومیدانه دست ها را روی کاپوت لندرور 62 مینشاند ، سرش را میان بازوانش فرو میبرد :""It's Hopeless!"" یک چرخ ماشین در جوب افتاده و حالا لندرور 62 هراسناک به شب کم عمق بی معنای یخ زده ی برفی چشم دوخته.
-----------------------------------------
با صدای بلند ، صدای اعتراضی به عمر 21 سال ، صدایی جوان و احساساتی انتقاد می کند. از صندلی پشت لندرور 62 که بلند بلند از رنج می گوید ، دو پسر جلو تاب شکستن کلامش را ندارند و سکوت پس از آن را نیز. پسر آینه ، نگاه پسر را می برد تا ببیند که دختر می گرید یا نه.
-----------------------------------------
"اه حالا که ما عجله داریم هم که این یارو افتاد جلومون!" (چراغ میزند)
(زخمی و بی تفاوت :) "ولش کن!"
2 ، 3 ، 4 و پایش را از روی کلاچ سفت لندرور 62 بر می دارد. آن هم روی یخ های موذی دیماه. لندرور 62 میغرد و میدود.
-----------------------------------------
نظرات 1 + ارسال نظر
پندار دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ب.ظ http://version.persianblog.com

همیشه بدتری وجود داره.پس بیایم و قربون همین بد ها بریم...
به نظرت قابل قبوله؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد