مانی- آرت

نوشته هام

مانی- آرت

نوشته هام

شیمیایی

نفس از سینه اش راه نداشت مگر با پیش راندن خس خسی نا آشنا و سمج. نویسنده که نگاهش کرد ، چشم هایش از پشت شیشه های بزرگنمای از مد افتاده ، هنوز مضطرب می نمود. هنوز از آن روزی که دود بود و خون بود و فریاد و خاک و گلوله. روزی که بوی گلاب قرآن مادر را از یاد برد. نگاه می کرد. دکمه های پیراهن کرباسی نخ نمای کهنه اش را جا به جا بسته بود. خس خسش که بند می آمد شروع می کرد : "بسم الله الرحمن الرحیم. و لا تحسبن الذین قتلوا....." و شاید این آیات آخرین تکه کهنه ی خاطراتش بود که با بوی نارنگی های ترش مهرماه از دبستان به یاد داشت. نویسنده تاب نمی آورد. می خواست در برش بگیرد و روی کرباس کهنه ی شانه اش و به خاطر آرمانش اشک بریزد. نویسنده رفت. اما می دانست که دیوار سفید هنوز جوابی برای بهت فراموش او نداشت. صدای خس خس دور می شد.

یک پیروزی دیگر در دولت عشق

کلمه philosophy هم یه حول و قوه الهی فیلتر شد. انشا الله تحت توجهات حضرت صاحب ، جول و پلاس اندیشه و نااهلی های عرصه اندیشه هم به دستان توانای دولت مقدس مهرورزی جمع و دودمان متفکران پلید از روی زمین محو کردد. انشاالله.
و من الله توفیق.

لندرور 62

"فرمونتو بگیر اونور ، 3 گفتم گاز بده"
"(مضطرب) : اینور؟"
"آره آره"
"دیفرانسیل جلو درگیره؟"
"آره"
"ووووووور ورررررر وررررر وررررررررررررر"
"اون پرایده رو بپا!"
"آ ماشالا! درومد!"
"آقا دست درد نکنه. (رفتگر دور می شود.)"
پسر دوم هم سوار می شود : "خیلی بهش حال دادیا!"
"اگه میدونستی منو از چه دردسر بزرگی نجات داد ، 100000 تومن هم کمش بود!"
------------------------------------------
پسر نومیدانه دست ها را روی کاپوت لندرور 62 مینشاند ، سرش را میان بازوانش فرو میبرد :""It's Hopeless!"" یک چرخ ماشین در جوب افتاده و حالا لندرور 62 هراسناک به شب کم عمق بی معنای یخ زده ی برفی چشم دوخته.
-----------------------------------------
با صدای بلند ، صدای اعتراضی به عمر 21 سال ، صدایی جوان و احساساتی انتقاد می کند. از صندلی پشت لندرور 62 که بلند بلند از رنج می گوید ، دو پسر جلو تاب شکستن کلامش را ندارند و سکوت پس از آن را نیز. پسر آینه ، نگاه پسر را می برد تا ببیند که دختر می گرید یا نه.
-----------------------------------------
"اه حالا که ما عجله داریم هم که این یارو افتاد جلومون!" (چراغ میزند)
(زخمی و بی تفاوت :) "ولش کن!"
2 ، 3 ، 4 و پایش را از روی کلاچ سفت لندرور 62 بر می دارد. آن هم روی یخ های موذی دیماه. لندرور 62 میغرد و میدود.
-----------------------------------------